اگر هدف یک حکومت این باشد که بدست نظام آموزش عالی نسلی از پاسداران جوان وضع موجود را تربیت کند، انگار کلنگ برداشته و گور خودرا می کند!
براى مقابله با چالش در جامعه ای که «پایدار» ترین پدیده آن چیزی جز «تغییر» نیست شاید بزرگ ترین رسالت نظام آموزشی افروختن آتشی در دل های جوان برای نگرش انتقادی به وضعیت موجود باشد. در مراسم فارغ التحصیلی ما در دانشگاه تگزاس شمالی بانویى سالخورده، پیکرتراش و نمایشنامه نویس و فیلسوف، این رسالت را با عنوان زیبای «یک رنگین کمان بساز» به تصویرکشید.
س...ى سال پيش، در آن دوازدهمين روز مهر ١٣٦٧، كه دلِ بزرگ دکتر محمد بصیریان از تپیدن ایستاد، چند نسل از دانشجویان دانشگاه تهران یکی از آموزگارانِ شور يادگيرى را از دست دادند.
گرچه عنوان رسمی پست او در دانشکده «استاد زبان انگلیسی تخصصی» بود اما احتمالا همه شاگردان او بامن موافق خواهند بود که آن چه او درس می داد در واقع چگونه یاد گرفتن بود. تلاش دائمی او این بود که آتشی از شور یادگرفتن و نگاهی انتقادی به وضعیت حاکم را در دل ها بیفروزد. با دانشجویان و بوروکرات ها و آن ها که راه امن پاسداری از قدرت غالب را انتخاب کرده بودند دائم در میفتاد. سال ها بعد، پس از انقلاب و در روزهای جنگ با عراق شاهد بودم که چگونه بر سر پاسداران جوانی که شب ها راه را بر خودروها در خیابان های تهران می بستند فریاد می کشید که: دشمن شما آن ها هستند که شبانه روز شهرها را بمباران می کنند و مردم را می کشند، نه زن و بچه و خانواده هایی که در خیابان ها مزاحمشان می شوید!
او شاگردانش را به جايگاهى بلند برد و نگاه به زندگی از بالارا به آن ها یاد داد. نگاه به جنگل به جای برگ، نگاهی انتقاد آمیز به وضعیت حاکم و شوری براى آموختن. بر خلاف ظاهر گاهی خشنی که در برخورد با سازش ها و بی تفاوتی ها داشت در سینه دلی مهربان داشت که آزرده از پایمال شدن شان انسانی بود. به تعبیر زیبای مولانا او «خشم شکل و صلح جان» بود. اگر کسانی از شاگردان او در دانشگاه تهران در سال های ابتدایی دهه پنجاه این نوشته را می خوانند احتمالا با من هم رای خواهند بود که منصفانه خواهد بود محمد بصیریان را سرباز گمنام منزلت انسانی بنامیم.
براى مقابله با چالش در جامعه ای که «پایدار» ترین پدیده آن چیزی جز «تغییر» نیست شاید بزرگ ترین رسالت نظام آموزشی افروختن آتشی در دل های جوان برای نگرش انتقادی به وضعیت موجود باشد. در مراسم فارغ التحصیلی ما در دانشگاه تگزاس شمالی بانویى سالخورده، پیکرتراش و نمایشنامه نویس و فیلسوف، این رسالت را با عنوان زیبای «یک رنگین کمان بساز» به تصویرکشید.
س...ى سال پيش، در آن دوازدهمين روز مهر ١٣٦٧، كه دلِ بزرگ دکتر محمد بصیریان از تپیدن ایستاد، چند نسل از دانشجویان دانشگاه تهران یکی از آموزگارانِ شور يادگيرى را از دست دادند.
گرچه عنوان رسمی پست او در دانشکده «استاد زبان انگلیسی تخصصی» بود اما احتمالا همه شاگردان او بامن موافق خواهند بود که آن چه او درس می داد در واقع چگونه یاد گرفتن بود. تلاش دائمی او این بود که آتشی از شور یادگرفتن و نگاهی انتقادی به وضعیت حاکم را در دل ها بیفروزد. با دانشجویان و بوروکرات ها و آن ها که راه امن پاسداری از قدرت غالب را انتخاب کرده بودند دائم در میفتاد. سال ها بعد، پس از انقلاب و در روزهای جنگ با عراق شاهد بودم که چگونه بر سر پاسداران جوانی که شب ها راه را بر خودروها در خیابان های تهران می بستند فریاد می کشید که: دشمن شما آن ها هستند که شبانه روز شهرها را بمباران می کنند و مردم را می کشند، نه زن و بچه و خانواده هایی که در خیابان ها مزاحمشان می شوید!
او شاگردانش را به جايگاهى بلند برد و نگاه به زندگی از بالارا به آن ها یاد داد. نگاه به جنگل به جای برگ، نگاهی انتقاد آمیز به وضعیت حاکم و شوری براى آموختن. بر خلاف ظاهر گاهی خشنی که در برخورد با سازش ها و بی تفاوتی ها داشت در سینه دلی مهربان داشت که آزرده از پایمال شدن شان انسانی بود. به تعبیر زیبای مولانا او «خشم شکل و صلح جان» بود. اگر کسانی از شاگردان او در دانشگاه تهران در سال های ابتدایی دهه پنجاه این نوشته را می خوانند احتمالا با من هم رای خواهند بود که منصفانه خواهد بود محمد بصیریان را سرباز گمنام منزلت انسانی بنامیم.
No comments:
Post a Comment