گرچه می خندم ولی این هق هق است
حرف حق در گوش کر چون نق نق است
« صد بار اگر توبه شکستی بازآی »
" سُبحه برکف، توبه برلب، دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما"
روزگاری در آمریکا، همراه با دوستان، چندتا از این فروشگاه های زنجیری خشگ
شویی را داشتیم. خوبی این کار دراین بود که با رنگین کمانی از آدم ها چه
در میان کارکنان و چه در میان مشتریان، سر و کار داشتیم. قصه ای از دوتا از
این آدم هارا با شما قسمت می کنم:
"استیو" مدیر یکی از فروشگاه ها بود
که در یکی از محله های خوب شهر قرار داشت. چشم آبی، مو بلوند و خوش قیافه.
اگر قدش بلند تر بود می شد مثلاً پل نیومن جوان را مجسم کنید. خوش اخلاق
هم بود و روابط عمومی گرمی با مشتریان، مخصوصاً خانم ها داشت. اما یک عیب
هم داشت. به قول آمریکایی ها "دستش چسبناک بود" که خودمان می گوئیم "دستش
کج بود". در کامپیوتر صندوق دست کاری می کرد و پول کش می رفت تا این که
بالاخره مجبور شدیم عذرش را بخواهیم.
از این طرف"یوجین" یکی از
مشتریان بسیار خوش اخلاق و خوش تیپ فروشگاه مرکزی بود. چهل پنجاه ساله، خوش
تیپ، خوش پوش، میان باریک و قد لند، موهای بلوند و چشمان آبی. همیشه می
خندید. مارا به اسم کوچک صدا می زد که این بخصوص در مورد اسم من که تلفظش برای آمریکایی جماعت سخت است، خیلی صمیمانه تر می نمود.
یوجین کشیش بود، اما قلمرو ماموریت او در رستگاری آدم ها کلیسا نبود. او
کشیش سفرهای "کروز" بود. سفر با کشتی های تفریحی که معمولاً از یک هفته
بیشتر طول می کشد و بیشتر مشتری ها پولدارها و آدم های پابه سن گذاشته
هستند که می روند تا ضمن سفر با موسیقی و رقص و ورزش و استراحت و عیش و
نوش، استخوانی هم سبک کنند. بیخود نبود که یوجین برای ارشاد قوم غافل
سفرهای "کروز" را انتخاب کرده بود، برای این که ایشان از آن دسته واغظان با
حالی بود که "آن کار دیگر" را نه درخلوت، بلکه در همان جلوت کشتی انجام می
داد. خودش بارها پس از برگشت از این مسافرت ها با سوزی که ظاهراً ناشی از
پشیمانی بود، تعریف می کرد که در طول سفر در نوشیدن افراط کرده، خویشتنداری
از کف داده و درگیر روابط عاشقانه شده. اما می خواهد توبه کند و به راه
خدا بازگردد. و ناگفته نماند که بسیاری از همین لحظات پرشور و پرآب و تابِ
توبه را هم حسابی شاد و شنگول بود!!
اما بشنوید که چند ماه که از رفتن
استیو گذشت یک روز سرو کله اش پیدا شد و گفت که از گناهان گذشته توبه کرده و
شرمساراست و می خواهد جبران کند و به دامن خدا بازگردد تا رستگار شود .
گفت که اگر ما اجازه بدهیم حاضر است برای شستن گناهانی که مرتکب شده هفته
ای یک روز به فروشگاه بیاید و توالت هارا تمیز کند. از او تشکر کردم و گفتم
استیو جان اجرت با خدا لازم به چنین کاری نیست اما بگو چه شد که توبه
کردی؟
استیو گفت: نزد یوجین رفتم و اعتراف کردم و او مرا به سوی خدا برگرداند. و معلوم شد که پامنبر یوجین شده است.
No comments:
Post a Comment