امروز آدم های قرن بیست و یکم زباله ساز ترین موجودات تاریخ کره ی زمین هستند. فکرش را بکنید روزی چند میلیون بطری آب و شیشه وقوطی نوشابه، کیسه ی نایلکس، ظروف یک بار مصرف، روزنامه و کاغذ باطله راهی سطل های زباله می شود. بدتر از اینها، روزی چند صد هزار تلفن موبایل و مانیتور کامپیوترو لپ تاپ و تلویزیون و یخچال و موش کامپیوتر و باطری به زباله دانی ها ریخته می شود. فرآورده هایی که سرشار از سم های کشنده ی شیمیایی هستند. مادر زمین تا کی هضم این کوه زباله هارا تحمل خواهد کرد؟ نفسش کی بند خواهد آمد؟
روزگاری که زندگی آدم ها اینقدر به مصرف و دور ریختن آلوده نشده بود. روزگاری که زندگی ساده تر بود و طمع سیری ناپذیر مصرف کمتر، آدم هایی بودند که امروز دوستداران محیط زیست و عاشقان زمین می توانند کار آن هارا در زمره ی فعالان محیط زیست، عاشقان بازیافت و استفاده ی مجدد به حساب آورند.
چینی بند زن ها، کار لحاف دوزها، کت شلواری ها، پنبه زن ها، پینه دوزها، ساعت و رادیو و چراغ سازها، نمکی و چوبکی ها و دیگر همکاران آن ها که روزی من آن هارا "گونه های در حال انقراض" نامیدم و در موردشان نوشتم، دیگر تنها بخاطر بار نوستالژیک و عاطفی شان در یاد آوری روزهای ساده ی گذشته نیست که عزیزند. کاش میشد بتوانیم امروز هم این حرفه هارا زنده کنیم. می توانیم اسمشان را سربازان گمنام نجات مادرزمین بگذاریم، می توانیم آلامدشان کنیم و وجهه روشنفکری و کلاس برایشان بگذاریم. می توانیم اِن جی او برایشان درست کنیم، می شود برایشان کمپین راه انداخت. اسمش را هرچه می خواهید بگذارید. این آدم ها و این حرفه ها امروز جایشان خالیست و فردا دیر است.
این گزارش تصویری را که در صفحه ی "گویا" دیدم فیلم یاد هندوستان کرد و حیفم آمد آن را با شما تقسیم نکنم.
روزگاری که زندگی آدم ها اینقدر به مصرف و دور ریختن آلوده نشده بود. روزگاری که زندگی ساده تر بود و طمع سیری ناپذیر مصرف کمتر، آدم هایی بودند که امروز دوستداران محیط زیست و عاشقان زمین می توانند کار آن هارا در زمره ی فعالان محیط زیست، عاشقان بازیافت و استفاده ی مجدد به حساب آورند.
چینی بند زن ها، کار لحاف دوزها، کت شلواری ها، پنبه زن ها، پینه دوزها، ساعت و رادیو و چراغ سازها، نمکی و چوبکی ها و دیگر همکاران آن ها که روزی من آن هارا "گونه های در حال انقراض" نامیدم و در موردشان نوشتم، دیگر تنها بخاطر بار نوستالژیک و عاطفی شان در یاد آوری روزهای ساده ی گذشته نیست که عزیزند. کاش میشد بتوانیم امروز هم این حرفه هارا زنده کنیم. می توانیم اسمشان را سربازان گمنام نجات مادرزمین بگذاریم، می توانیم آلامدشان کنیم و وجهه روشنفکری و کلاس برایشان بگذاریم. می توانیم اِن جی او برایشان درست کنیم، می شود برایشان کمپین راه انداخت. اسمش را هرچه می خواهید بگذارید. این آدم ها و این حرفه ها امروز جایشان خالیست و فردا دیر است.
این گزارش تصویری را که در صفحه ی "گویا" دیدم فیلم یاد هندوستان کرد و حیفم آمد آن را با شما تقسیم نکنم.
No comments:
Post a Comment